نه سال پیش دختری 15 ساله به نام هاجر در یکی از روستاهای استان کهگیلویه و
بویراحمد به دلیل فقر و نداشتن 6 هزار تومان پول دارو فوت کرد. روستای
هاجر پس از مرگش آباد شد اما تنها افرادی که از این آبادانی بهرهای نبردند
خانواده هاجر بود.
«بعد از ظهر من و هاجر از سر زمین کشاورزی مردم برمی گشتیم، هاجر فقط گریه
میکرد. میگفت دلم درد میکند. پدرش برای کار به گناوه رفته بود. ماشینی
هم برای اینکه او را به درمانگاه ببرم نبود. راه طولانی و جاده هم سنگلاخ؛
تراکتوری که به قلعه رئیسی گچ میبرد آمبولانس هاجر شد. دکتر برایش دارو
نوشت. 900 تومان میشد. سرم و آمپول نوشت اما لوازم سرم در درمانگاه نبود.
در زایشگاه را هم بسته بودند. آمبولانس برای بردن او به دهدشت 6500 تومان
پول میخواست این پول هزینه یک ماه زندگی مان بود و من تنها دو هزار تومان
داشتم که از فروش گندمهای خانه تهیه کرده بودم. گفتم: هاجر پول ندارم. هاجر
گفت: برگردیم خانه خوب میشوم... .»
جان خانم عکس هاجر را نشان داد و گفت: حیف!